جدول جو
جدول جو

معنی گود برداشتن - جستجوی لغت در جدول جو

گود برداشتن
خاک برداشتن از زمین، زمین را گود کردن
تصویری از گود برداشتن
تصویر گود برداشتن
فرهنگ فارسی عمید
گود برداشتن(سَ بَ کَ مَ زَ دَ)
گود کردن زمینی برای ساختن چیزی. خاک برداری کردن. رجوع به گود شود
لغت نامه دهخدا
گود برداشتن
خاک برداری کردن در زمینی برای ساختن چیزی
تصویری از گود برداشتن
تصویر گود برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بو برداشتن
تصویر بو برداشتن
بو گرفتن، بوناک شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گام برداشتن
تصویر گام برداشتن
به راه افتادن، قدم بر داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دور برداشتن
تصویر دور برداشتن
سرعت گرفتن، سرعت پیدا کردن، تند شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرده برداشتن
تصویر گرده برداشتن
طرح کردن یا کپی برداشتن از روی تصویر یا نوشته ای
فرهنگ فارسی عمید
(رَهْ کَ دَ)
کوس بستن. رجوع به کوس بستن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ نِ شُ دَ)
انتفاع. (المصادر زوزنی). سود بردن
لغت نامه دهخدا
(صُ کَ دَ)
موی ستردن. موی تراشیدن. تراشیدن موی سر و صورت: چون ساعتی ببود و وقت آن آمد که شیخ موی بردارد، موی ستر پیش شیخ آمد. (اسرارالتوحید ص 108)
لغت نامه دهخدا
(زِ دَ / دِ تَ)
طراحی کردن.نوعی عکس برداری با خاکۀ زغال و جز آن:
شد غبارآلوده خط روی چون گلنار تو
حسن گویی گرده برمیدارد از رخسار تو.
سعید اشرف (از آنندراج).
(گر) از خاک مانی قلم داشتی (؟)
ز دشت نجف گرده برداشتی.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ شُ دَ)
براه افتادن. رفتن، اقدام کردن. عمل کردن:
به کام دل خویش برداشت گام
شد، شاد دل، یافته کام و نام.
فردوسی.
به بهزادبنمای زین و لگام
چو او رام گردد تو بردار گام.
فردوسی.
- گام از چیزی برداشتن، از سر چیزی گذشتن. ازآن طمع بریدن. از آن چشم پوشیدن:
خواهی که رسی به کام بردار دوگام
یک گام ز دنیا و دگر گام از کام
بشنو سخنی نکو ز پیر بسطام
از دانه طمع ببر که رستی از دام.
منسوب به بایزید بسطامی (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ / لِ دَ دَ)
به دور در آمدن. حرکت دورانی پیدا کردن همچنانکه چرخی به پیروی از محرکی، مسلسل حرف زدن. پیاپی کار کردن. گرم شدن (در حرف یا کار) و بی اختیار در امری غلو و مبالغه کردن و مطلبی را کش دادن. (فرهنگ لغات عامیانه) : امروز چرا دور برداشته ای، اینهمه حرف می زنی. چرا دور برداشته ای اینقدر دنبال مال دنیا می گردی. (فرهنگ عوام)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
کنایه از آزاد کردن. رها کردن. خلاص ساختن:
از او بند برداشت تا کار خویش
بجوید کند تیز بازار خویش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بو برداشتن
تصویر بو برداشتن
کسب کردن بو، گندیدن و بوی نا گرفتن: (در فصل گرما خورش شب مانده بو برمیدارد)
فرهنگ لغت هوشیار
با خاکه زغال و غیر آن تصویر چیزی را طرح کردن طراحی کردن: شد غبار آلوده خط روی چون گلنار تو حسن گویی گرده بر میدارد از رخسار تو. (سعید اشرف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوت برداشتن
تصویر نوت برداشتن
یاد داشت برداشتن یاد داشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
براه افتادن قدم برداشتن گام برگرفتن رفتن: به بهزاد بنمای زین ولگام چو او رام گردد تو بردار گام، عمل کردن رفتار کردن: بکام دل خویش برداشت گام شده شاد دل یافته کام و نام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور برداشتن
تصویر دور برداشتن
گرم شدن خیز برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند برداشتن
تصویر بند برداشتن
رها کردن، خلاص ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوف برداشتن
تصویر خوف برداشتن
ترسیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
ترک خوردن، ترک برداشتن، ایجاد شکستگی ظریف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد