طراحی کردن.نوعی عکس برداری با خاکۀ زغال و جز آن: شد غبارآلوده خط روی چون گلنار تو حسن گویی گرده برمیدارد از رخسار تو. سعید اشرف (از آنندراج). (گر) از خاک مانی قلم داشتی (؟) ز دشت نجف گرده برداشتی. ملاطغرا (از آنندراج)
طراحی کردن.نوعی عکس برداری با خاکۀ زغال و جز آن: شد غبارآلوده خط روی چون گلنار تو حسن گویی گرده برمیدارد از رخسار تو. سعید اشرف (از آنندراج). (گر) از خاک مانی قلم داشتی (؟) ز دشت نجف گرده برداشتی. ملاطغرا (از آنندراج)
براه افتادن. رفتن، اقدام کردن. عمل کردن: به کام دل خویش برداشت گام شد، شاد دل، یافته کام و نام. فردوسی. به بهزادبنمای زین و لگام چو او رام گردد تو بردار گام. فردوسی. - گام از چیزی برداشتن، از سر چیزی گذشتن. ازآن طمع بریدن. از آن چشم پوشیدن: خواهی که رسی به کام بردار دوگام یک گام ز دنیا و دگر گام از کام بشنو سخنی نکو ز پیر بسطام از دانه طمع ببر که رستی از دام. منسوب به بایزید بسطامی (از انجمن آرای ناصری)
براه افتادن. رفتن، اقدام کردن. عمل کردن: به کام دل خویش برداشت گام شد، شاد دل، یافته کام و نام. فردوسی. به بهزادبنمای زین و لگام چو او رام گردد تو بردار گام. فردوسی. - گام از چیزی برداشتن، از سر چیزی گذشتن. ازآن طمع بریدن. از آن چشم پوشیدن: خواهی که رسی به کام بردار دوگام یک گام ز دنیا و دگر گام از کام بشنو سخنی نکو ز پیر بسطام از دانه طمع ببر که رستی از دام. منسوب به بایزید بسطامی (از انجمن آرای ناصری)
به دور در آمدن. حرکت دورانی پیدا کردن همچنانکه چرخی به پیروی از محرکی، مسلسل حرف زدن. پیاپی کار کردن. گرم شدن (در حرف یا کار) و بی اختیار در امری غلو و مبالغه کردن و مطلبی را کش دادن. (فرهنگ لغات عامیانه) : امروز چرا دور برداشته ای، اینهمه حرف می زنی. چرا دور برداشته ای اینقدر دنبال مال دنیا می گردی. (فرهنگ عوام)
به دور در آمدن. حرکت دورانی پیدا کردن همچنانکه چرخی به پیروی از محرکی، مسلسل حرف زدن. پیاپی کار کردن. گرم شدن (در حرف یا کار) و بی اختیار در امری غلو و مبالغه کردن و مطلبی را کش دادن. (فرهنگ لغات عامیانه) : امروز چرا دور برداشته ای، اینهمه حرف می زنی. چرا دور برداشته ای اینقدر دنبال مال دنیا می گردی. (فرهنگ عوام)
براه افتادن قدم برداشتن گام برگرفتن رفتن: به بهزاد بنمای زین ولگام چو او رام گردد تو بردار گام، عمل کردن رفتار کردن: بکام دل خویش برداشت گام شده شاد دل یافته کام و نام
براه افتادن قدم برداشتن گام برگرفتن رفتن: به بهزاد بنمای زین ولگام چو او رام گردد تو بردار گام، عمل کردن رفتار کردن: بکام دل خویش برداشت گام شده شاد دل یافته کام و نام